اقتدار بود، افتخار بود، انتقام بود؛ شامگاه شنبه تا نیمه شب یکشنبه که عملیات وعده صادق با رمز «یا رسول ا…» به پایان برسد، همه چیز بود و کیف کردیم و سربلند بودیم و سرمان بالا بود و خلاصه ته دلمان قرص بود که کسی حق ندارد به خط و خال این خاک و عزیزان این سرزمین، خط و خراشی بیندازد و اگر دست از پا خطا کند، بدجور پشیمان می شود.
حاج قاسمِ عزیزِ ما! گمان مبر که میان تمام این شب ها و شورها و اشک شوق ها و موشک ها، ذره ای از یادت می کاهیم. شبی که کودکان غزه در آرامش خوابیدند و ما تا صبح بیدار ماندیم تا شاهد انتقام باشیم، همه چی بود، فقط جای شما خالی بود. چه کنیم؛ مرد میدان بودی برای ما و ناگهان باز دلم یاد تو افتاد، شکست… هرچند ایمان داریم از آن بالاها نگاه مان می کنی و در آسمان شب های این سرزمین، برایمان ستاره دعا می کاری و هوایمان را داری. ما هیچ وقت یادمان نمی رود چقدر به شما و رشادت هایتان مدیونیم.
داغ شما که سرد نمی شود. راستش من از آن بامداد سرد دی ماهی، هنوز با خودم تکرار می کنم «رفته سردار نفس تازه کند، برگردد…» دلتنگیم و دیدارتان چاره این درد است. چه بنویسیم که چاره باشد؟ واژه ها که نمی توانند حق این دلتنگی را ادا کنند.
در شبِ افتخار و اقتدار و انتقام، حلاوتِ این غرور و غیرت، تقدیم به شما و همرزمان شهیدتان؛ تقدیم به شهید زاهدی. تقدیم به «احمد متوسلیان»، تقدیم به «مسلم خیزاب»؛ تقدیم به تمام کودکان فلسطینی و تقدیم به همه آنها که آزاده اند و در آرزوی نابودی اسراییل.