فیلم «دروغهای زیبا» در بازتاب همزیستی فرهنگی میان دو خانوادۀ مسلمان و بودایی، جاذبۀ خاص خودش را دارد و در روایت آن موفق بوده است. این همزیستی و دوستی و نزدیکی تا جایی است که شاید مدتها متوجه نشویم، این دو خانواده از دو کیش و آیین متفاوتاند.
همزمان با چهلودومین جشنوارۀ بینالمللی فیلم فجر کشوری، چهاردمین جشنوارۀ فیلم فجر در اصفهان، شب گذشته فیلم سینمایی «دروغهای زیبا» در سینما ساحل این شهر اکران شد. نویسنده، کارگردان و تهیهکنندۀ این فیلم، هنرمند اصفهانمان، مرتضی آتشزمزم است. «دروغهای زیبا» در بنگلادش ساخته شده و هنرپیشگان آن نیز اهل همان کشورند. فیلم در سینماهای ایران با زیرنویس فارسی به نمایش در میآید.
امید در دل ناامیدی یا امید در روزگار سخت
دو خانوادۀ بنگلادشی، یکی مسلمان و دیگری بودایی، در همسایگی هم و در یکی از فقیرترین محلات آن کشور زندگی میکنند. خانوادۀ مسلمان، یک زن و شوهر به نامهای فرشته و امجد هستند. زنی جوان که شوهرش را از دست داده و با دختر خردسال و ناشنوای خود، دیطا، زندگی میکند نیز آن خانوادۀ بودایی است. هر دو خانواده آرزوهای سادهای دارند که برایشان دور و سخت و محال به نظر میرسد؛ مدرسهرفتن، داشتن یک موتور ساده برای مسافرکشی و یک کارگاه کوچک خیاطی، همان خواستههای اندکیاند که در فیلم دستنیافتنی به نظر میآیند. فیلمی که بازتابی از واقعیت فقر در بنگلادش و بدون تردید در هر سرزمین دیگری، چون ایران خودمان، است.
زن بودایی ظاهراً تسلیم وضعیت دشوار اقتصادی خود و دختر کوچکش و البته ناشنوایی او شده است. دختر را مدرسه نمیبرد و وانمود میکند که از این کارش راضی است، هرچند بهمرور میفهمیم که در دلش رؤیاهای دیگری دارد. بههرحال، دیطا را بهجای فرستادن به مدرسه، همراه خود به بازار ماهیفروشها میبرد و به کارکردن مجبور میکند. فرشته، همسایۀ مادر و دختر بودایی، تمام تلاشش را میکند تا نظر مادر دیطا عوض شد و در مدرسه ثبتنامش کند، با وجود اینکه نداری و ناشنوایی دختر، مادر را حسابی ناامید کرده است. کمکم و از جایی که شوهر فرشته، یعنی امجد، هم وارد داستان میشود، بیننده پی میبرد که خود این زن گرفتاریهایی دارد و علیرغم دغدغههای شخصیاش که هم در خانه و هم در شغلش با آنها روبهروست، برای کمک به خانوادۀ بودایی کوشش میکند. بدون تردید، یکی از قسمتهای قشنگ «دروغهای زیبا» را باید در همین همدلی و همراهی فرشته با مادر دیطا جُست.
فرشته و امجد، زوجی درستکار و سختکوشاند که زندگی بخورنمیر و البته عاشقانه و پُرمهری دارند. در گفتوگوهای خود از خیالاتشان برای آینده میگویند. امجد رانندۀ «ریکشا»، از همین سهچرخههای رنگی و پُرنقش که در فیلمهای هندی زیاد دیدهایم، است و با آن کار میکند. او و زنش آرزوی وسلیۀ نقلیۀ بهتری دارند که بتوانند با آن درآمدشان را بیشتر کنند و زندگی بهتری بسازند. اما بهدستآوردن چنین وسیلهای برای آنها کار آسانی نیست. فرشته زنی انساندوست است که آرزوی زیستن بر زمینی بدون «گرسنگی، غم و بمب» دارد. و خیاط خوبی است. ولی داشتن کارگاه خیاطی چرخ و پارچه و مکان خوب میخواهد که از پسش برنمیآید. بنابراین، بهجای اینکه با ادارۀ یک خیاطخانه خانم خودش باشد، در یک تولیدی لباس، کارگری میکند که برخلاف رؤیاها و خواستههای قلبیاش است. بدتر از همه اینکه رئیس فرشته به این زن نظر دارد و با وجود مخالفتهای فرشته، دوست دارد وقتش را با او سپری کند؛ مسئلهای که باعث شده دیگر کارگران تولیدی به فرشته نیش و کنایه بزنند و او را زنی بدانند که با عشوهآمدن برای آقای رئیس پول درمیآورد. با اینهمه، فرشته و امجد در مشکلات شخصی خود غرق نمیشوند، آنها دو قدم آنطرفتر را هم که دیطای ناشنوا زندگی میکند، میبینند.
بیشک قصد ندارم از پایان «دروغهای زیبا» که این روزها و همزمان با جشنوارۀ فیلم فجر به نمایش درآمده است، بگویم. دیدن آن را پیشنهاد میکنم، البته علیرغم برخی از ضعفهای آن که به نظرم میآید. در واقع، میخواهم بگویم ارزش یک بار دیدن را دارد. مخصوصاً برای کسانی که شاید سینمای بنگلادش برایشان ناآشنا و نامأنوس به نظر برسد، اما برای دیدن آن کشور از پردۀ سینما کنجکاوی داشته باشند، خوب است. به نظر من و گمان میکنم از نگاه بسیاری دیگر از مخاطبان، فیلم از کشش چندانی برخوردار نیست. وقتی مخاطب با مسئلهای و گرهی روبهرو میشود، انتظار ندارد که بهسرعت گرهافکنی اتفاق بیفتد و مسائل روشن شوند. مخاطبان در دو فاصلۀ ابهام و از بین بردن تردیدها انتظار داستانپردازی قدرتمندتری دارند.
نکتۀ دیگری که بهنظرم مخصوصاً مخاطب ایرانی را دلزده میکند، سیاه و سفیدکردن آدمهاست. فرشته و امجد زیادی فقیر و خوب هستند و رئیس تولیدی لباس، زیادی پولدار و بد است! و معمولاً این موضوع توی ذوق مخاطب میزند! شاید جای یکیدو شخصیت فرعی که از فقر به بیراهه و شرارت کشیده شوند، یا پولدار باشند، ولی جنسشان کمی خوب باشد! در این فیلم خالی است؛ موضوعی که میتوانست «دروغهای زیبا» را واقعبینانهتر و درکشدنیتر کند.
همزیستی فرهنگی
بازتاب همزیستی فرهنگی میان دو خانوادۀ مسلمان و بودایی جاذبۀ خاص خودش را دارد و فیلم در روایت آن موفق بوده است. این همزیستی و دوستی و نزدیکی تا جایی است که شاید مدتها متوجه نشویم، این دو خانواده از دو کیش و آیین متفاوتاند. خاصه آنکه در فرهنگ پوشاک، هر دو آنها به لباسهای محلی بنگالی علاقه نشان میدهند. مثلاً فرشته و مادر دیطا هر دو پوشش سر ندارند و هر دو لباسهای بلند و رنگی به تن میکنند. اوج این زیبایی و دوستی فرهنگی جایی است که فرشته و امجدِ مسلمان خانوادۀ بودایی را به شهری دیگری میبرند تا مادر و دخترک خدای خودشان را در آن عبادتگاه دور، اما محبوب و پُراعجاز نیایش کنند.
فیلم بازتابدهندۀ برخی مشترکات فرهنگی ما ایرانیان و بنگالها نیز است و از اهمیت ویژه برخوردار. بهجز اینکه دو شخصیت اصلی فیلم مسلماناند و این دین در ایران نیز جایگاه مهمی دارد، در فرهنگ گفتاری و ادبیات بنگلادشی با واژگانی برمیخوریم که برای ما کاملاً آشناست، شاید بهترینش همان فرشته باشد که ما هم بر دخترانمان میگذاریم. این دست واژگان باز هم در فیلم وجود دارد. نوروز نیز فصل دلنشینی است که فاصلۀ میان ما و مردم بنگلادش را کم میکند و نوید پیوند و دوستی میدهد. فرشته و امجد و مادر دیطا و دخترش یک روز به مرکز شهر میروند تا آیین و جشن همگانی نوروز را ببینند. نوروزِ بنگلادشی پُر از حلقههای رنگین و تازۀ گل است که بنگالها روی سر یا دور گردنشان میاندازند و وسط شهر، زن و مرد، پایکوبی میکنند. نوروز شهرهای ما رنگ و روی دیگری دارد، اما باز هم فصل مشترک، بهاری و قشنگ میان دو سرزمین ایران و بنگلادش است.
در همین حالوهوای نوروز، تنها ترانۀ فارسی فیلم نیز به گوش میآید؛ ترانۀ «یواشیواش، پرسونپرسون، اومدم در خونهتون». شکی نیست که این ترانه برای همۀ ما خاطرهانگیز و دوستداشتنی است؛ روایتی است که عاشق در آن لطیف و نرم و صمیمانه با معشوقش حرف میزند و حتی از بهار، فصل نوروز، میگوید، اما ربط چندانی به فرهنگ نوروز ندارد! چرا جشن نوروز در فیلم باید با آهنگ «یواشیواش، پرسونپرسون، اومدم در خونهتون» به نمایش در بیاید و با این ترانه به مخاطب بنگلادشی معرفی شود؟! شاید آهنگهای نوروزیتر هم پیدا بشوند، چه در فرهنگ خودمان و چه در فرهنگ آن کشور. بههرحال، باز هم میگویم «دروغهای زیبا» دیدن دارد، مخصوصاً برای کسانی که فکر میکنند در چنان دنیای تیرهای زندگی میکنیم که خوبی و مهربانی و راستی به آخر رسیده است!