در زمانهای که قهرمانها فراموش میشوند، بعضیها جاودانه میمانند. در دنیایی که قهرمانها با دکمه «بازنشستگی» خاموش میشوند، بعضیها هنوز با «ادامه بده» روشنتر میدرخشند و این بار، یک نفر در شب رؤیاییِ آلیانتس آرنا، در استادیومی که انگار هنوز صدای تشویقهای سکوها در آن میپیچد، کسی دوباره خلاف مسیر زمان شنا کرد؛ کسی که دیگر قرار نبود ستاره باشد، ولی هنوز که هنوز است، مرکز منظومه تیمش است؛ نه بخاطر عددهای ترسناک کارنامهاش، نه فقط برای گلهایی که زده، بلکه برای نگاهی که به آسمان میاندازد و به خودش میگوید: «من هنوز کار دارم.»
عاشقان فوتبال خوب می دانند در فوتبال، قصههایی هست که از جنس توپ و تور نیست. قصههایی درباره زانوهایی که با هر بار زمین خوردن، راه رفتن را دوباره یاد میگیرند. درباره دلهایی که خسته نمیشوند از ایستادن کنار تیم، حتی اگر جایشان روی نیمکت باشد. درباره نفسهایی که با هر سوت داور، جان تازه میگیرند.
و یکشنبه شب، کاپیتان خستگیناپذیر، شاید برای آخرین بار در لباس سرخ، نه فقط برای یک جام، که برای «خودش» جنگید. برای روزهایی که هیچکس باور نداشت دوباره بدرخشد، برای پشت پا زدن به همه تردیدهایی که می گفت: «او تمام شده»، برای اشکهایی که هنوز هم از چشم یک قهرمان ۴۰ ساله، واقعیتر از هر فریادی فرو میریزند.
بله، شاید فوتبال فقط یک بازی باشد، اما برای بعضیها، راهی است برای اثبات اینکه هنوز هم میشود خلاف جریان رفت و برنده شد. و بعضی روزها هم هستند که در حافظه جمعی یک ملت حک میشوند؛ نه بخاطر نتیجه یک مسابقه یا عدد روی تابلوی ورزشگاه، بلکه بخاطر آدمهایی که در آن روز، با چنگ و دندان، چیزی فراتر از برد را بهدست میآورند.
یکشنبه شب و فینال لیگ ملت های اروپا برای اهالی فوتبال در سرتاسر جهان، یکی از همان شبها بود. شبی که «سن» معنا نداشت، «خستگی» جایی در واژگان نداشت و «شک» تنها صدایی بود که در پایان، زیر پای «باور» له شد.
کریستیانو رونالدو، مردی که سالهاست هرکس راوی داستانش شده، ناگزیر بوده واژههایی از جنس افتخار، غرور و البته تواضع را کنار نامش بنویسد، باز هم برگ دیگری از کتاب تمامنشدنیاش را ورق زد. این بشر انگار به راستی تمامی ندارد! باید باور کرد رونالدو یک استثناست؛ حتی اگر او را دوست نداشته باشیم. کسی که در شبی که پرتغال جام قهرمانی را بالای سر برد، شاید نه با سرعت سالهای جوانی، نه با انفجارهای خیرهکننده گذشته اما با همان شعلهای که هنوز هم خاموش نشده؛ نشان داد هنوز هست؛ شعلهای از جنس غرور، غیرت و بیتابی برای جام گرفتن. اگر آسیب دیدگی امانش را نبریده بود و تعویض نمی شد، شاید قصه را تا انتها جور دیگری هم می نوشت اما باز هم کار خودش را کرد.
در زمینی که نسلهای تازه یکی پس از دیگری میرویند و عناوین جدید میخواهند، مردی ایستاده بود که خودش یک عصر است. نه به عنوان یک یادگار، نه به عنوان مهمانِ روزهای آخر، بلکه به عنوان یک رهبر تمامقد. بازی فینال، همانطور که پیشبینی میشد، فراتر از یک تقابل فوتبالی بود. اسپانیا، پر از جوانهای آیندهدار و پرتغال، پر از تجربه و خاطره. همه میدانستند که این، شاید آخرین رقص رونالدو با پیراهن ملی باشد. اما چیزی که کسی پیشبینی نکرده بود، این بود که آخرین رقص هم میتواند زیباترین باشد.
گل زد، دوید، فریاد کشید، به آغوش همتیمیها رفت، اشک ریخت… و شاید برای اولین بار بعد از سالها، لحظهای نفس کشید، بیآنکه بخواهد چیزی را ثابت کند.
چیزی در چشمانش بود. ترکیبی از خستگی و رضایت، از رنج و معنا. نه فقط قهرمانی، بلکه آرامشی که پس از سالها جنگیدن، به سراغش آمده بود. انگار میدانست که حالا وقت آن رسیده همه بفهمند: «تمام این سالها برای چیزی بیشتر از برد بوده.»
واقعاً چه کسی میتوانست فکرش را بکند که در میان فریادهای نوجوانان تازهنفس، صدای مردی ۴۰ ساله همچنان پرطنینتر از همه باشد؟ که در اوج بیاعتمادیها، هنوز بتواند قلب یک ملت را با خود به بالا ببرد و ثابت کند چوب کهنه تر بهتر می سوزد؟!
نه، این فقط فوتبال نبود. این لحظه، عصاره زیستن بود. اینکه در برابر هر فروپاشی، با چانه زخمی و قلبی شکسته، دوباره برخیزی و بگویی: «من هنوز تمام نشدهام.»
و شاید آن جوان ۱۷ ساله آنسوی میدان، که تازه راه افتاده، با تمام استعداد و برق در نگاهش، آن شب چیز مهمی یاد گرفته باشد: اینکه حتی اگر روزی درخشش از تو گرفته شود، اراده را نمیتوان خاموش کرد. یاد گرفت که بالا بردن جام مهم است؛ اما ماندن در دلها، هنر میخواهد.
کریستیانو با این قهرمانی، فقط یک جام دیگر به ویترینش اضافه نکرد. او شجاعت ماندن را به تصویر کشید. او به همه کسانی که به سن، به شکست، به نگاه سنگین دیگران باختهاند، نشان داد که هنوز هم میشود برخاست، هنوز هم میشود تاریخ نوشت، حتی اگر تاریخ خودش را صد بار تکرار کرده باشد.
حالا پرتغال، حالا فوتبال، حالا ما… همهمان یکجور دیگر به این بازی نگاه میکنیم. چون مردی که سالها نماد جاهطلبی بود، حالا تبدیل شده به نماد دوام آوردن.
و اگر روزی، در آیندهای دور یا نزدیک، دیگر خبری از شماره ۷ نباشد، این تصویر در خاطرمان میماند: مردی که با اشک و لبخند، فوتبال را از محدوده مستطیل سبز بیرون کشید و آن را تبدیل کرد به درسی از زندگی.
واموس، آقای رونالدو. نه برای جامی که بردی؛ برای اینکه یادمان آوردی نباید تسلیم شد. برای اینکه ثابت کردی قهرمان بودن، گاهی یعنی ایستادن، حتی وقتی تمام جهان نشستن را توصیه می کند.
پریا پارسادوست